حس خوب...
حس خوبی است !
دیدن و بودن تمام آنهایی كه دوستشان داری
. آنان كه از آغاز گرمای نفسهاشان تلخی هایت را زدود و بارها چیدن خوشه ی بشارت را با سر انگشتان مهربانشان نظاره كردی ...
چه نعمتی است اینجا قدم زدن و سر مستانه از درد خویشتن رهایی یافتن و اندكی آسوده گشتن
. اینجا می شود غبار را زدود
. خاك عكسهای كهنه را تكاند
. انار های سرخ را دانه كرد و گلپر پاشید

. پرده ی خاطرات را تكانی داد و از پیله ی تنهایی بیرون خزید
. می شود نگاه كرد و به شمار انگشتان دست نفس كشید بی درد ، بی بغض ، بی شك ....
اینجا می شود خانه كرد
. آذین بست و خوش پوشید
. سیب سرخ آورد و كمی اشتیاق !
می شود گوش داد و صدای گام های مسافر را شنید .
در بگشا !
اینجا می شود میزبان شد عابران پر امید را ....

+ نوشته شده در جمعه پانزدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 19:51 توسط حمید سعیدپور
|