حس خوبی است !

 دیدن و بودن تمام آنهایی كه دوستشان داری

 . آنان كه از آغاز گرمای نفسهاشان تلخی هایت را زدود و بارها چیدن خوشه ی بشارت را با سر انگشتان مهربانشان نظاره كردی ... 

چه نعمتی است اینجا قدم زدن و سر مستانه از درد خویشتن رهایی یافتن و اندكی آسوده گشتن 

. اینجا می شود غبار را زدود 

. خاك عكسهای كهنه را تكاند 

. انار های سرخ را دانه كرد و گلپر پاشید



 . پرده ی خاطرات را تكانی داد و از پیله ی تنهایی بیرون خزید 

. می شود نگاه كرد و به شمار انگشتان دست نفس كشید بی درد ، بی بغض ، بی شك ....




اینجا می شود خانه كرد


 . آذین بست و خوش پوشید

 . سیب سرخ آورد و كمی اشتیاق ! 



می شود گوش داد و صدای گام های مسافر را شنید .


در بگشا !


اینجا می شود میزبان شد عابران پر امید را ....